رسم است که هر ساله در آخرین روزها یا شب جمعه آخر سال بیشتر مردم با رفتن به سر خاک عزیزانشان یادشان را گرامی میدارند از این رو منهم خواستم در اینجا از دوستان دنیای مجازی و بلاگ نویسان عزیزی که در این بهار و نوروزش جایشان خالیست یادی بکنم از پرنده اسیر امید رضا میر صیافی که در دو قدمی عید وبهار پرواز کرد از کاپیتان حمید میداف که در آغاز بهار شراع کشتیش را کشید و از این ساحل پر غوغاو آشفته به بندر آرامش ابدی راهی شد و بدنبالش فرزاد کمانگر که لاله ارغوانی بهاران گردید وبعد افسوس و صد افسوس نوبت به حسن سالکی نیا رسید که در آستانه بهار امید خدابیامرز بشود .
یاد یکایک این عزیزان و تمامی آنهایی که در این فصل سبز نیستند گرامی باد .
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی ضمن همدردی با این ملت یزرگ برای دولت مردانش که از لحظه حادثه در کنار مردمشان هستند و برای مردمش که چنین بزرگوارانه و با متانت با این مصیبت کنار میایند سر تعظیم فرو میاورم .
بیاد مادر بزرگ که هرساله در این ایام گلدان های شعمدانی هایش رابرای میهمانی بهار به حیاط خانه میبرد. در راه
آنچه من می بینم
ماندن دریاست ،
رستن وازنورستن باغ است ،
کشتن شب به سوی روز است ،
گذرا بودن موج وگل و شبنم نیست .
گرچه ما می گذریم ،
راه می ماند .
غم نیست .
( اسماعیل خویی )
تنها ملت است که میتواند راجع به سرنوشت خود و سرنوشت مملکت اظهار نظر کند .
دکتر محمد مصدق (۲۶ خرداد ۱۲۶۱ - ۱۴ اسفند ۱۳۴۵)
در آسمان ِ وطنای ستاره یکتایی
میان ِ آن همه اختر هنوز تنهایی
تو را چه نور به گوهر سرشته است زمان که هر چه دور شوی بیشتر هویدایی ؟
توای ستارهی دنباله دار ِ آزادی
هنوز در ره پیموده روشنی زایی
اگر چه رهبر دیروزهای ما بودی
هنوز راهبر رهروان فردایی
ز نیش ِ طعنهی ناپُختگان نیازردی
بزرگمردی و بر کودکان شکیبایی
هر آنکه دامن آلوده خواست پاک کند
به آبروی تو زد دامنش که دریایی
هر آنکه ماند به کارش دوباره یادت کرد
مگر طلسم گشایی ؟ مگر مسیحایی ؟
عدوی جان ِ تو هم یزد گرد و هم حَجّاج
برفت آن یک و این هم رَوَد تو بر جایی
حسود ِ نام تو خودکامگان کهنه و نو
به نوبتند در این رهگذر تو مانایی
ز هرزه لایی هر کوته آستین چه هراس
به پای تو نرسد دستشان که والایی
سرشته است زمان نام تو به نام وطن
درفش میهن مایی همیشه برپایی
به نام پاک تو ایران هماره میبالد
توای ستارهی جاوید مشعل مایی
نعمت آزرم
کوچه ای هست که قلب من آن را
محله دوست داشتنی من این تصاویر تعدادی از عکسهاییست از تو , که بچه محل نازنینی دیروز برایم فرستاد و من بارها نگاهت کردم و حسرتت را خوردم و 28 سال با تو بودن را بیاد آوردم و به تمامی آنچه که ربع قرنی مرا از تو دور ساخت لعنت فرستادم , اما دروغ چرا هر بار که نگاهت کردم دلم سوخت که به چنین روزی افتاده ایی که شناختت برای منکه عاشقت بوده و هستم هم سخت است ,حتما تو هم بسادگی من میخندی که از خود خبر ندارم و میگویی باز چند بنایی و تابلویی هستند که معرف من باشند تو چه داری و از تو چه مانده که نشان دهد مال این آب و خاکی و از امیریه ا یها . . .
پینوشت :
با سپاس از هم محله ایی نازنیم که با تصاویر ارسالیش امیریه را به غربت من آورد .
تا آخرین نفر
تا آخرین نفس
کوشیم و بشکنیم
دیوار ِ این قفس
از دامن ِ خلیج - تا سینه ی کویر - تا ساحل ِ ارس
فرجام ِ ننگ و ، روز ِ جنگ و ، جنگ ِ زندگیست
آغاز ِ افتخار
پایان ِ بندگیست
پایان ِ آن شکنج و رنج و ، سرفکندِ گیست
دل ها ، پر از امید
جان ها ، پر از هوس
*
هنگام ِ گام و گام ِ کام و ، کام ِ آشناست
نصرت نصیب ِ دوست
دشمن اسیر ِ ماست
تا مشت ِ خلق و ، پشت ِ خلق و ، عزم رهنماست
زرها ، رهد ز خاک
گل ها ، دمد ز خس
*
ز آن شرزه شیر ِ پیر ِ طعمه گیر ِ تیره بخت
بر جا ، نمانده تاج
برپا ، نمانده تخت
سیلاب ِ درد و ، خشم ِ مرد و آن نبرد ِ سخت
ششدر صفت ، به بست
راهش ، ز پیس و پس
*
دل پیش ِ رهبر است و ، گوش ِ ما ، به پند ِ او
با حبس و زجر ِ او
با کند و بند ِ او
فرمان ِ عزم و ،؛ عزم ِ رزم و ، رزم ِ ملت است
در کاروان ِ ما
فریاد ِ هر جرس
*
کوشیم و بر کنیم و بفکنیم و بشکنیم
آن ف مایه های ِ رنج
آن ، پایه های ِ درد
جوشیم و ، سرنهیم و ، جان دهیم و ، وارهیم
با پشتکار ِ خویش
بی انتظار ِ کس
*
تا آخرین نفر
تا آخرین نفس
کوشیم و بشکنیم
دیوار ِ این قفس
همدوش و ، همعنان و ، هم شعار و ، هم نفس
( فریدون توللی )
به بهانه ربع قرن خاموشی زنده یاد غلامحسین بنان.
الهه ناز
اینجا میتوانید بشنویید . . . .