محله ما

اجتماعی

محله ما

اجتماعی

افسانه . . .

از تجربه سالهایم آموختم که دشمنی مرغ سقا افسانه ایی بیش نیست , دشمنان ماهی کوچولوهای دگر اندیش خود ماهیان هم جنسشان میباشند.  
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

از عاشقانه ها . . .

بعد از ظهر ها بجز بچه ها که آماده بودند تا با آمدنش بازیشان را قطع کنند و سلامش دهند. تنها بچه ها نبودند که همه اهل محله شان از ریز و درشت , پیر و جوان انتظارش را میکشیدند تا اورا که با زیبایی جادوییش به روپوش بی ریخت مدرسه اش جلوه و جلا خاصی میداد, بیاید و وقتی هم میامد باز همه منتظر بودند که اینبار با چادر کودری سفید گلدارش از خانه شان بیرون آید که حال او پروانه ایی را میماند که گلها از پی اش روان بودند و عطرشان را در گذر پخش میکردند تا اوست حسین مسگر در حالی که کوره اش را میدمید وادار کنند وازه جوانی از دست رفته اش رابا آهی که از نهادش بر میام و با آن می آمیخت را لعنت کند , آقا عبد اله روی چهار پایه چوبیش که تکه های عاج را مرتب میکرد با چشمانش اورا تا مغاذه ابراهیم ماست بند چنان دنبال میکرد گویی از او برای مینیاتورهایش بهره میگرفت تا در قابهای خاتمش زندانیش کند . شاگرد لحاف دوز, آه که اگر خدا قسمت میکردی روی ساتین آبی لحاف شب عروسی با آستر دبیت علایش طاووسی را سوزن میزدم که . . . و بچه ها این عاشقان کوچک که دیگر تمایلی به ادامه بازی نداشتند حسرت میخوردند چرا بزرگتر نیستند . . .

نیلوفر های انزلی . . .

حسرت نبرم به خواب ان مرداب 

 کارام درون دشت شب خفته ست 

 دریایم و نیست باکم از طوفان 

 دریا همه عمر خوابش اشفته ست 

 

نمیدانم گرمای بیسابقه حدود 30 درجه این روزهای اینجا یا این شعر شفیعی کدکنی ویا دلتنگیهای سالهایم مرا بردند به مرداب انزلی . . . 

روزگاران خوش مرداب و نیلوفرهای آبی یا دریاییش* یاد باد . 

*(تا آنجا که من اطلاع دارم بعضی ها به نیلوفر آبی ,نیلوفر دریا هم میگویند که هر دو نام زیبنده این گل زیباست.)

روز جهانی مادر . . .

 

Happy Mother's Day

 

 

روز جهانی مادر به همه مادران عزیز مبارک باد !!!

ساری , ساری . . .

بجز زمان و مکان که باعث میشوند آدمی کسانی را بخاطر بیاورد بعضی چیزهایی هم هستند که گویی با کسانی عجین شده اند که با دیدن و یا شنیدنشان یاد شان بیفتی که در مورد خودم باید بگویم همیشه دیدن پودر لباسشویی که مادر بزرگ برایش فرق نمیکرد که چه نامی و مارکی داشته باشند فاب بود و البته آنهم تنها تاید را که ادایش برایش سخت بود رنگش را ساری ( زرد به زبان آذری ) میگفت قبول داشت و دیگری نوشابه های گازدار بودند که باز تمامی برایش لیمو ناد بودند و تنها کانادا درای که حلال بود وارد خانه ما میشد که طبیعتا به خاطر سختی نامش نام آنهم ساری بود و مورد سوم باطری بود که آنهم نامش پیل بود.وقتی برای خرید باطری قلمی برای چراغ قوه من میرفتیم مغاذه آقای ماهرو خرازی محل اوایل که تنها باطری ری او واک میفروخت مشکلی نداشتیم ,ولی بعدها که گربه نشان به بازار آمد و گویی با محاسبه مادر بزرگ رادیوی ترانزیستوری زودتر آنرا خالی کرده بود جنس خوبی نداشت از آن به بعد ساری سومی هم به لیست ما اضافه شد امروز وقتی فکر میکنم اگر بود که ایکاش بود اگر با لوفت هانزای آلمان بدیدنم میامد به هواپیما که طیاره میگفت و همیشه هم توضیح میداد که نام اولیه اش در زمان جنگ ایری پالان بوده ,باری حتما موقع بازگشت میگفت بالا ساری طیاره نین بلیطینی آل ( بلیط هواپیمای زرد را بخر ) و چهارمین ساری هم حال داشتیم.  

 پینوشت : 

 1 /وقتی دنبال تصویری برای این نوشته میگشتم به عکس بالا که مربوط میشود به سال 1955 بر خوردم که حتما سوفیا لورن را در عکس شناختید خلاصه دلم گرفت که شصت سال پیش فروشنده کالا برای اینکه محصولش را به بازار ما وارد کند به پلاکارد فارسی آنهم اندیشیده که در روزگار خوش گذشته در بروشورهای تمام محصولات وارده صفحه ایی هم فارسی بود ولی حالا متاسفانه سالهاست حتی از کالاهای ترک که جملگی چند خطی عربی دارند تا پاکت کاغذی مک دونالد و . . . حتی واژه ایی فارسی موجود نمیباشد . 

 

 2/کسانی که علاقه به نوستالژیها و کار عکاسان بزرگ جهان دارند میتوانند 60 سال زندگی سوفیا لورن از آغاز تا به امروز را در اینجا ببینید 

 

 3/این ساری را هم اینجا گوش کنید http://youtu.be/2hQtH6RzgmU

برای عقاب آسیا دعا کنید . . .

آتیلا حجازی در گفت‌وگو با ایسنا، درباره آخرین شرایط ناصر حجازی گفت: پدرم شرایط خوبی ندارد. من فقط از مردم می خواهم که برای بهبودی حال پدرم دعا کنند، غیر از دعا کاری از دست ما بر نمی‌آید. این تنها کاری است که می‌توانیم در این شرایط انجام دهیم.  

 در جریان بازی الاتحاد و پرسپولیس, طرفداران این تیم ناصر حجازی راتشویق کرده و برای بهبودیش دعا کردند . 

   به قلم بهناز شفیعی (همسر ناصر حجازی)

یادش به خیر، اویل سال دانشجویی در دانشگاه عالی ترجمه زبان تهران- بالاتر از چهار راه امیر اکرم-چنددانشجوی پسر و دختر شاد و بی خیال در " کافه تریا" ی دانشکده جمع می شدیم و گپ می زدیم. یکی از آن روزهای بی تکرار ناصر هم آمد و هم سفره ما شد.از همان روز نگاهمان به یکدیگر گره خورد و...درمیان آن همه آدم ناصر بود که هم بغض و هم قدم کوچه های تنهایی و گریه های بی بهانه من شد .یادش به خیر، چندسالی گذشته تا بالاخره " ناصر" به خواستگاری ام آمد. پدرم نه اورا می شناخت و نه فوتبال را اما به عوض اش " محمد" برادرم هم فوتبال را می شناخت و هم ناصر را خیلی دوست می داشت ولی من نه آن بودم و نه این من گمشده ام را یافته بودم واین از همه مهم تر بود. ازهمان نگاه اول ادامه . . .

چاق ترین گربه آلمان . . .

Miau! Ich bin Deutschlands dickster Kater  

 

میاو! من چاق ترین گربه آلمان هستم. چیکو (Chico ) شش سال سن و پانزده کیلو وزن دارد و تنها سرگرمی او خوردن میباشد.

او هر روز دوقوطی غذای گرم و یک کاسه غذای خشک به اضافه تنقلات میخورد که به همت صاحبش رژیم گرفته و ششصد گرم وزن کم کرده است .

 

 

 

منوچهر سخایی، از چهره‌های قدیمی موسیقی پاپ در گذشت .

 

 

 

 وقتی تیتر بالا را در یکی از وبسایتهای خبری دیدم باورش برایم سخت بود همین سپتامبر گذشته که چند ماهی بیش نیست که من از او یاد ی کرده و برایش نوشته بودم . منوچهر یادگاری از دوران خوش گذشته بود و بیشتر از هر خواننده ایی مرا یاد امیریه میانداخت بطوری که هر وقت در اینجا  احساس دلتگی میکردم و دلم هوای محله را میکرد بسراغش میرفتم   اصلا بیشتر ترانه هایش گویی با حال و هوای محله ما ساخته شده بود از کلاغها یش که حکایت کلاغهای غروب امیریه بود  تا سیه موهایی که گیسو افشون میکردند و  تند تندپنجره هایی که در کوچه ها   بخاطرشان باز میشدند منوچهر در آن روزگاران با ترانه هایش اصلا با ما عجین شده بود و گویی زندگی میکرد .  از عروسی هایمان  تا اردوهایی که میرفتیم تا لب دریا با ما بود که امروز تنها  با حسرت باید گفت قدیما یادش بخیر  که دلا هم آشیون بودند . . . اما افسوس که گذشته ها گذشته و دیگه بر نمیگرده . 

روحش شاد و جایش همواره سبز

عید پاک . . .

 

عید پاک (رستاخیز عیسی ) بر مسیحیان جهان بویژه به هموطنان عزیز مسیحی مبارک باد. 

 

  

  در آلمان هر سال در این ایام عید  

پاک که از جمعه روز به صلیب کشیده شدن حضرت مسیح آغاز و با رستاخیزش در یکشنبه و جشن این بپاخاستن او در دوشنبه بپایان میرسد, اگر هوا مانند امسال روی خوش نشان دهد تعطیلی چهار روزه ایده الی را میسازد . عید پاک عید خانواده هاست که فرزندان کوچ کرده آنها فرصت را غنیمت شمرده و بدیدنشان میروند و مانند کریسمس در کنار هم جشن میگیرند. عید پاک نیز مانند کریسمس عید بچه هاست که اینبار خرگوش مانند بابا نویل برایشان هدیه میاورد و در گوشه خانه پنهان میکند که در روز عید آنرا پیدا کنند . هر ساله یکی دو ماه مانده به عید خرگوشهای شکلاتی و تخم مرغهای رنگی در قفسه ها و ویترین فروشگاه ها جا میگیرند که بخاطر همین به آن عید خرگوش و یا عید تخم مرغ هم میگویند .((بیاد میاورم که زنده یاد مادر بزرگ همیشه در این ایام از روزگارانی یاد میکرد که در شهرش تبریز در چنین زمانی تخم مرغ ارزان و فراوان میشد که مردم دل سیر تخم مرغ میخوردند )) البته برای آگاهی بد نیست بدانید که پنج شنبه قبل از جمعه مصلوب شدن عیسی را پنجشنبه سبز میگویند و خیلی ها اسفناج و تخم مرغ میخورند. خلاصه چه کریسمس تولد این پیامبر صلح دوست که هرگز با شمشیر به تبلیغ دینش نپرداخت و چه روز مرگ مظلومانه اش که بر صلیب میخکوب شد همراه باشادی و شعف برای پیروانش میباشد که البته قبل از اینکه حسرت بخوریم که چرا دین ما عاری از اینهاست باید برای هموطنان مسیحی خود افسوس بخوریم که چرا آنها نمیتوانند با آرامش و آزادی مراسم خوشان را برگزار کنند و باید متاثر بشیم وقتی میبینیم قرنهاست این عزیزان بنابر قوانین رایج مملکتی, شهروندان درجه دو و یا کمتر بوده اند و هستند. حال شاید عده ایی جیغ بنفش بکشند و سینه بدرند که در رژیم قبلی حق و حقوق اینان پایمال نمیشد, مدرسه کوشش مریمی داشتند و باشگاه آراراتی و چند تا کلیسا و . . . که البته باید بگویم آری مقایسه حال و آنزمان بمانند مقایسه بهشت و جهنم میباشد اما با وصف این در همان حکومت سابق هم حق و حقوق اینها آنگونه که در جوامع مدنی و مدرن باب میباشد ادا نمیشد من که بیاد ندارم نخست وزیری و وزیری و ارتشبدی و . . . غیر مسلمان داشته بودیم . در ادامه باید بگویم اینبار برای باید برای خودمان متاسف باشیم که بی رحم تر از حکومتها و قوانینشان رفتار و برخورد ما با این هموطنان بوده و هست چه با سکوتمان در مقابل حق کشی ها چه بی اعتنایی مان به مراسم ها و فرهنگشان و از همه بدتر همراه شدن با مردان خدا و مفتی هایمان و پذیرش کورکورانه فتواهای غیر بشریشان آنها را نجسش میخوانیم و ظرفشان را جدا میگذاریم و . . .